روز قبل از شروع ماه صفر بود که پیامش صفحه ی گوشی ام را روشن کرد که صدقه بگذار... میداند آدم متدینی نیستم اما باز هم این ها را یادآور میشود... میگوید اگر من اذیت نمیشوم اینطور خیالش راحت تر است... و من هیچوقت از محبت متفاوت با شخصیتم از او ناراحت نمیشوم... بعد کمی من من کرد و گفت برای او هم صدقه گذاشته و منتظر ماند تا باز صدایم بالا رود و بازخواستش کنم...که چرا دل نمیکنی از اویی که دلیلی برای دوست داشتنش نداری...
و من نکردم... نکردم چون ترسیدم... ترسیدم چون روزگار خیلی ناجوانمردانه عیب جویی ام از دیگران را میشنود و جلویم قد علم میکند...
نکردم چون من هم درون صندوق اتاقم برای کس دیگری صدقه گذاشته بودم که هیچ دلیلی برای دوست داشتنش نداشتم و همینطور هیچ اعتقادی برای کاری که کردم...