نار خاتون...

اناری را که ماند بر سر شاخه

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

ح مثل حافظ... نون مثل نامجو

همان جا که صدای خفقان گرفته ی سه تارش بند دلم را پاره می کند... همان جا که فریاد می زند "زلف بر باد مده" و روزگارش چون زلف یار پریشان و درهم است... همان جا که از اعماق وجود ناله می کند که "شهره ی شهر مشو" و بیستون بر سر راه است و خبر از شیرین... همان جا که مدهوش و شیدا به التماس می گوید که "می مخور با همه کس" و دلش را سیراب خون می کند... همان جا که از اعماق وجود ناله می کند که "شهره ی شهر مشو" از همان جا تا جنون فاصله ای نیست...


۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۷ ۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
نار خاتون

شوماخر الاسلام


حسابی دیرم شده بود...نشستم صندلی جلو و منتظر شدم تاکسی پر شه... چند دیقه گذشت گفتم دیرم میشه آقا اگر حرکت نمیکنید پیاده میشم...گفت من یه ربع دیر تر هم راه بیفتم شوما به موقع می رسی...خواستم پیاده شم که در عقب ماشین باز شد دوتا آقا و یه خانم سوار شدن... نشست پشت فرمون... اومدم غر بزنم عجله دارم و اینا که گفت "حضرت علی می خواست بره بیرون در رو باز کرد و قدم گذاشت بیرون و تا در رو ببنده تو این فاصله پیامبر رفت معراج و برگشت میدونی راننده ش کی بوده؟! من..." غر هامو قورت دادم و از هوای یکم پاییزی لذت بردم:/


۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۰:۲۷ ۱۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
نار خاتون

کاف الف شین

روی چمن ها ولو شدیم و چراغ های روشن دریاچه رو دید میزدیم.. دختر بچه شدم و گفتم اولا بیشتر دوستم داشتی نه؟! ساندویچی که زوری داشتیم قورت میدادیم رو یکم تو دهنش چرخوند و گفت چرا الان؟! گفتم آخه بیشتر میگفتی اون موقع ها که... گفت اون موقع ها راهی جز این نداشتم ولی الان میتونم اولین شب پاییزم رو با آشغال ترین ساندویچ دنیا کنارت بگذرونم و بگم خداروشکر...


۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۱ ۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
نار خاتون