نار خاتون...

اناری را که ماند بر سر شاخه

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

ساده... آرام... زیبا


یه خیابون پایین تر از خونه خداحافظی کردیم... هوا تاریک شده بود... دو قدم که دور شدم گوشیم زنگ خورد... گفت تا برسی خونه حرف بزن که خیالم راحت باشه هوام تاریکه... خندیدم گفتم باشه... یهو گفت یه دیقه وایسا... گفتم چی شد؟ گفت وایسا یه دیقه... یه آقایی از کنارم رد شد و رفت... گفت خب حالا آروم برو...

به همین سادگی...به همین خوشمزگی... تونستم بگم چی میخوام بگم؟!:)
۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۲:۵۷ ۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
نار خاتون

یه روز خوب میاد


یه بارم دکتر میم بهم گفت: " غصه نخور یه روز همه پیر میشیم تو کلبه ی من دور هم چای میخوریم"
این جمله رو تو زیر و رو کردن memo گوشیم پیداش کردم:)

۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۳ ۹ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
نار خاتون

کمی شبیه به خفگی

کلید رو تو قفل چرخوند و منتظر شد برم تو... پشت سرم اومد و در رو از پشت قفل کرد... زبونه ش خراب شده بود بدون قفل بسته نمی موند... شال و کیف م رو کنار کفشام رها کردم و مانتوم رو انداختم رو کاناپه و کنارش ولو شدم... شال و کیفم رو برداشت و گذاشت کنار شومینه رو فرش... نوشابه و دنت های شکلاتی رو گذاشت تو یخچال و کنترل و برداشت و نشست رو کاناپه کناریم نه اون یکیش... روشن کرد و گفت:

- چه خبر از امروز؟

گفتم:

+ خیلی خسته ام...

- فوتبال ساعت چنده؟ جواب تلفنمو ندادی!

+ شلوغ بودم... مریضم دو بار CPR شد

- هنوز شروع نشده... چی بخوریم؟

+ من نا خوردن هم ندارم... یکم کمرم رو ماساژ میدی؟!

- باید برم کفش بگیرم با رضا این کفشه باز زیرش داره بازی درمیاره... 

+...

- جوابمو ندادی چرا زنگ زدم؟

+ گفتم که مریضم حالش...

- شروع شد...تخمه نگرفتیما...

+...

- ساکتی چرا؟!

+...

- بزن دیگه لامصب اه دروازه خالیه...

+...

- خوبی؟! چت شده تو باز؟!

+ ...

- دارم با شما حرف میزنما...

+ کی میری با رضا کفش بگیری؟

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۷ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
نار خاتون