نمیدونم بزرگ شدنه مریض شدنه یا واکنش دفاعی... اما مثل وقتی که بچه تر بودم(حتی الانم میکنم این کارو) و کلمات و انقدرر تکرار میکردم تا معنیشو برام از دست میداد و گیج و مبهوت بار سی ام یا چهلم حتی قاطی میکردم گفتن یه کلمه ی ساده مثل ساعت رو، الانم یه سری اضطراب ها انقدرر تکرار شده برام که گیجم و برام بی معنی شده و نمیدونم حسم بهشون چیه... فک کن یه فولدر با حجم پونزده گیگ تو تن شونزده گیگ ت باشه که فورمتش رو نتونی ساپورت کنی... یه همچین چیزی...