تو خونه ی ما اینجوریه که وقتی موی سفید پیدا میشه نمیدونیم واسه بابای پنجاه و هفت ساله ست یا واسه مامان چهل و هشت ساله ست یا واسه من بیست و شیش ساله...

تو خونه ی ما اینجوریه که ساعت شیش صبح همه میزنیم بیرون و هفت هشت شب برمیگردیم و سه تایی رو هم با ارفاق زیر خط فقر چند میلیونی نیستیم...

صبح جلو آینه اسانسور مامان خدارو شکر کرد که حداقل کار داریم... اومدم بگم شکر چی!! یکم نگاش کردم و گفتم آره شکر... خندید... فهمیدم چیز درستی گفتم... چون خندید...