حسابی دیرم شده بود...نشستم صندلی جلو و منتظر شدم تاکسی پر شه... چند دیقه گذشت گفتم دیرم میشه آقا اگر حرکت نمیکنید پیاده میشم...گفت من یه ربع دیر تر هم راه بیفتم شوما به موقع می رسی...خواستم پیاده شم که در عقب ماشین باز شد دوتا آقا و یه خانم سوار شدن... نشست پشت فرمون... اومدم غر بزنم عجله دارم و اینا که گفت "حضرت علی می خواست بره بیرون در رو باز کرد و قدم گذاشت بیرون و تا در رو ببنده تو این فاصله پیامبر رفت معراج و برگشت میدونی راننده ش کی بوده؟! من..." غر هامو قورت دادم و از هوای یکم پاییزی لذت بردم:/